نظر
سه شنبه 91/2/12 |
توسط : علیرضا شهامتی
سکوت کن آه... تورا بس است کسوف شد طلوع های پیش رو سکوت کن باز کن پنجره های افق نما و پرزنان به سوی باغ سبز لاله ها ...به پیش رو به وصل جمع شقایق که رسیدی نظاره کن دوباره هم ز رخت سرخ داغدار او مپرس سکوت کن و داغ او مپرس بدان که این نهایت جاودانگی است و آن کسوف شب نیست نگاه دیگری به داغهای اوست مترس شب نیست سکوت کن
تنهای تنها من که بودم...
دستم بگیر
نازی بکن
نایی بده
بگذار تا سر به دوشت بازهم زاری کنم
این چشم غم آلود را با جرعه ای از آن هوا جادو کنم
رحم کن
دستم بگیر
این غصه از قلبم بشوی
سخت گویم
تلخ گویم
خنده ای ظاهر کنم
خوب می دانی بر من چه ها صد باره آتش می زند
خون خورم
سیلی خورم
بس کن بس است
تنهای تنها من که بودم...
دستم بگیر
نازی بکن
نایی بده
این لطف خود را تام کن
من را ببر
در آن ورای ماورایی محو کن
من را ببر...
نظر
جمعه 90/12/26 |
توسط : علیرضا شهامتی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
شاید چیز هایی باشد که وقتی نوشته می شوند،
بهتر معنای خود را نشان می دهند.
شاید کسانی باشند که با نوشته ها احساس رفاقت بیشتری می کنند تا گفته ها.
شاید بعضی ها آن قدر که چشمانشان با حروف و کلمات انس دارد،
گوششان به صدا ها و الفاظ بدهکار نباشد.
شاید هیچ گاه گفتگو ها جای نوشته ها را نگیرند.
و این جا نیز نوشته ها جای خود را دارند
من این جا ایستاده ام
با یک بغل نوشته های نانوشته
سرمست از صهبای بیداری
در ابتدای این راه طولانی
با نگاهی به دوردست های روشن
... و چشم براه دوستانی خوب و با صفا
و الیه توکلت و الیه انیب
علیرضا شهامتی
1390/12/20
برچسب ها : علیرضا شهامتی , صهبای بیداری ,
نظر
شنبه 90/12/20 |
توسط : علیرضا شهامتی