تنهای تنها من که بودم...
دستم بگیر  
نازی بکن 
نایی بده 
بگذار تا سر به دوشت بازهم زاری کنم 
این چشم غم آلود را با جرعه ای از آن هوا جادو کنم
رحم کن 
دستم بگیر 
این غصه از قلبم بشوی
سخت گویم
تلخ گویم
خنده ای ظاهر کنم
خوب می دانی بر من چه ها صد باره آتش می زند
خون خورم
سیلی خورم
بس کن بس است
تنهای تنها من که بودم...
دستم بگیر
نازی بکن
نایی بده
این لطف خود را تام کن
من را ببر
در آن ورای  ماورایی محو کن
من را ببر...