آسمان ابری بود
و دلم مثل سکوت
گوشه ی پنجره ای غمگین بود
پنجره خیس،پر از باران بود
جنگل و بوی نم و شبنم روی رخ گل
اول و آخر اقلیم دلم باران بود
آنی از نور رخ شمس امید , تا به من می تابید
ابرهای سیه کهنه
به دلم می بارید
نکته نکته
لحظه لحظه
تلخ...
و به سختی بگذشت
دیدگانم پر اشک
دل من باران بود
مهری از مشرق سرسبز نگاه, به دلم ریشه دواند
لبم سوخت
دلم شعله کشید
به شکفتن
به طلسم
به تصرف
به حضور گل مریم
و منم عشق شدم...
نظر بدهید
یادداشت ثابت - سه شنبه 94/5/7 |
توسط : علیرضا شهامتی